News
  • افزایش سالن های سینمایی، اختلافات كنونی اكران را برطرف می سازد
    نیک بین: وزارت ارشاد باید بخش خصوصی را برای سالن سازی ترغیب كند
  •  
  • مناقشات اخیر در اكران فیلم ها، سینمای كشور را از رونق انداخته است
    قدکچیان: نمی توان با سیاست های متناقض، رضایت سینماگران را جلب كرد
  •  
  • «نارنجی پوش» سعی می‌کند انرژی منفی ذهنی را از آدم‌ها دور کند و انرژی مثبتی به مخاطب بدهد
    داريوش مهرجویی: مسئله آشغال‌زدایی، حامد آبان را مجذوب کرد
  •  
  • عزیمت کاروان پرتعداد مدیران سینمایی به جشنواره کن
    دریغ از ارایه آمار و گزارش عملکرد حضور مدیران در بازار جشنواره کن و اکران کشورهای مختلف
  •  
  • بابك صحرايي به سايت "سينماي ما" خبر داد: تدفين سوت و كور بدون حضور اهالي سينما و علاقمندان
    پيكر ايرج قادري با حضور كم‌تر از 20 نفر به خاك سپرده شد
  •  
  • هدايت هاشمي، گلاب آدينه و محبوبه بيات در فهرست برگزيدگان جشن شب بازیگر
    صابر ابر و رویا افشار بازيگران برگزيده سال/ بهترین بازیگران تئاتر 1390 معرفي شدند
  •  
  • يادداشت حامد بهداد درباره ايرج قادري؛ چند ساعت پيش از درگذشت بازيگر پيش‌كسوت
    دو دست ناچیز، کشیده به آسمان، به امید دعایی نامستجاب، کوششی مذبوحانه در برابر مسافری که قطعاً عازم روز واقعه است
  •  
  • خبر "سينماي ما" در پاسخ كاربران: پیکر زنده یاد ایرج قادری از غسالخانه بهشت زهرا به بی بی سکینه کرج برده مي‌شود
    فيلم‌شناسي كامل ايرج قادري (1338 - 1391)؛ بازيگر 71 فيلم و كارگردان 41 فيلم سينماي ايران
  •  
  • بازیگر و کارگردان قديمي سینما صبح امروز در بیمارستان مهراد تهران مغلوب سرطان شد
    ایرج قادری درگذشت
  •  
  • به سفارش امور هنری و حمایت و تایید معاون فرهنگی و روابط عمومی ارتش
    كمال تبريزي عمليات دستگيري عبدالمالك ريگي را به تصوير مي‌كشد
  •  
  • اصغر فرهادي اسكار ايتاليا را در رقابت با اسكورسيزي، جرج كلوني و ترنس ماليك دريافت كرد
    «جدايي نادر از سيمين» بهترين فيلم خارجي پنجاه‌وششمين مراسم اهداي جوايز فيلم «ديويد دوناتلو» شد
  •  
  • دقايقي پيش پيامك‌هاي مختلف خبر از درگذشت ايرج قادري داد
    يكي از نزديكان ايرج قادري مي‌گويد كادر پزشكي هنوز مرگ قطعي را اعلام نكرده است
  •  
  • حرف‌هاي پسر مسعود فراستي اصالت و واقعيت نقدهايش را زير سوال برد/ از التماس به ده‌نمكي تا تهديد طالبي
    شاید یه‌سری فیلمایی که بابام میگه بُدند رو از ته دل قبول داشته باشه و یه‌سری فیلما که میگه خوبن اصلن دوست نداشته باشه؛ فقط کافیه به صورتش نگاه کنین در خلال حرف‌زدن!
  •  
  • مخالفت با اعزام بازيگر سينماي ايران به مسابقات جهاني به دلیل حاشیه‌هاست؟
    حاضرم برای شما قسم بخورم هدیه تهرانی عضو تیم ملی یوگا نیست!
  •  
  • شکایت رسمی وكلاي رسمي به‌دليل پخش «سعادت‌آباد» در شبکه فارسي‌زبان ماهواره‌اي
    فیلم‌های ايراني که مدام زیر آن‌ها نوشته می‌شود کرم‌های دکتر ... در نمایندگی‌های معتبر سراسر ایران!
  •  
  • پوستر و عكس‌هايي از كمدي تازه داريوش فرهنگ
    داريوش فرهنگ به‌خاطر سريال «افسانه سلطان و شبان» كارگردان فيلم «خنده در باران» شد
  •  
  • عليرضا سجادپور خبر توقيف «تلفن همراه رئيس‌جمهور» در خبرگزاري مهر را تكذيب كرد: متعجبم چرا با آن‌ها برخورد قانونی نمي‌شود؟
    چگونه بعضي سایت‌ها به خودشان اجازه می‌دهند اخبار کاملا بی‌پایه و اساس را در خصوص مقامات بلندپایه دولتي مطرح کنند؟
  •  
  • ساخت «پايتخت 2» با متن محسن تنابنده و كارگرداني سیروس مقدم برای نوروز ۹۲ قطعي شد
    بابا پنجعلی همراه گروهی متکدی برای گدایی به مشهد منتقل می‌شود؟
  •  
  • تصويرهايي از چهره‌هاي سياسي در سينما/ جواني سرداران سپاه پاسداران در «یوسف هور» بازسازي مي‌شود
    پسرعمو در نقش محسن رضایی، برادر در نقش علی شمخانی
  •  
  • ادعاي خبرگزاري مهر درخصوص دخالت يك مقام عالي‌رتبه دولتي، اكران «تلفن همراه رئيس‌جمهور» را به حاشيه‌ برد
    تهيه‌كننده: بحث توقیف فیلم مطرح نیست/ كارگردان: دعا کنید!
  •  
     
     





     



       

    RSS روزنوشت هاي امير قادري



    پنجشنبه 15 آذر 1386 - 3:27

    بعدالتحریر: حواس تان به پرونده اتوبوس شب هم باشد که حنانه سلطانی و باقی برو بچه های کافه زحمت اش را کشیده اند. و این تازه آغاز راه تولیدات تصویری و نوشتاری کافه ماست

    لینک این مطلب

    شما هم بنويسيد (97)...

    یک نکته تازه: یادداشتم بر فیلم گاو، در بخش نقد فیلم سایت موجود است و با نظرهای ضد و نقیضی مواجه شده. دل‌ام می‌خواهد نظر بچه‌های روزنوشت را هم درباره‌اش، در کامنت‌های مربوط به خودش بدانم. حالا موافق یا مخالف.

    ( تازه اضافه شده: دیشب که روزنوشت را نوشتم، و آخرش گله کردم از بعضی آدم ها و سایت ها، یادم رفت این را بگویم؛ این که به نظرم ته همه اختلاف های دنیا، به دو گروه می رسد. آن هایی که از زندگی لذت می برند، آن هایی که نمی توانند ببرند. )

    این شماره دنیای تصویر را از دست ندهید. اواقعا نه به خاطر پرونده راتاتویی که خودم درآورده ام و بخش بر پرده سینما، که خیلی خیلی خیلی بیش تر به خاطر مطلب تازه مجله امپایر برای فیلم مخمصه مایکل مان! بدوید و حتی یک جمله اش را از دست ندهید. ظهری که خواندم، آن قدر کیفور شدم که پریدم DVD اش را گذاشتم داخل دستگاه تا یک بار دیگر صحنه همنشینی دنیرو و پاچینو را در رستوران ببینم. از اول واقعی این سکانس البته؛ جایی که پاچینو از داخل هلی کوپتر می گوید: بزن بریم، بعد می رود سوار ماشین اش می شود و همراه یک موسیقی درجه یک ( کسی می داند چیست و مال کیست؟ ) ماشین دنیرو را تعقیب می کند تا به اش برسد و به قهوه دعوت اش کند. آن ها شوالیه هایی هستند که در یک اجتماع پر از آدم های کوتوله همدیگر را یافته اند. منتها بازی شان از نوع دزد و پلیس است. یکی باید یکی دیگر را بکشد. قاعده بازی را هم تا آخر رعایت می کنند. این دفعه که این سکانس را دیدم، تحت تاثیر مقاله امپایر، به چهره ها و ری اکشن ها دقت کردم... می ارزد امتحان اش کنید تا برسید به نگاه آخری که پاچینو به دنیرو می اندازد و سکانس تمام می شود. ( این شماره تازه دو صفحه درباره نشویل بزرگ رابرت آلتمن هم دارد. )
    یک خبر هم داغ داغ؛ نشنال برد آو ریویو، دیروز فیلم های برگزیده سال 2007 اش را اعلام کرده و برادران کوئن و تیم برتون، جایزه بهترین فیلم و کارگردانی را برده اند. دنیا انگار فعلا به کام ما و دوستان مان است.

    مرگ در سی و خرده‌ای سالگی

    بعضی وقت‌ها یکی، چیزی می‌گوید یا می‌نویسد که می‌زند توی خال. در یک لحظه، حقیقتی را به‌ات نشان می‌دهد که تکان می‌خوری. از جمله آل پاچینو در گفت و گویی که ترجمه‌اش در شماره قبل دنیای تصویر چاپ شده:
    سوال: "فکر می‌کنی جوان بمیری؟"
    جواب استاد: "در لحظه‌ای از لحظات زندگی‌ات به میرا بودن خودت پی می‌بری. مرگ را از دریچه چشم خودت می‌بینی. از آن پس به همراهان خودت در زندگی طور دیگری نگاه می‌کنی و درک و فهم بهتری نسبت به آن‌ها پیدا می‌کنی... می‌گویند این اتفاق در سی و خرده‌ای سالگی برای آدم می‌افتد..."
    همین جا نگه‌اش دارید لطفا. من سی و خرد‌ه‌ای سال‌ام است و درست در همین روزها، این اتفاق برایم افتاده است. نگاه کن که همه ما آدم‌های میرا، چه قدر به هم شبیه‌ایم.

    دور انداختنی‌ها

    پدرم آمده بود تهران و همین دیشبی وقتی داشته توی خیابان قدم می‌زده، کوهی از یک نشریه سینمایی روی زمین دیده و به تصور این که شاید چیز کمیابی باشد و به دردم بخورد، دو سه تایش را محض نمونه برداشته بود و آورده بود خانه. آن مجله‌هایی که یک نفر کنار خیابان رهای‌شان کرده بود؛ فیلم‌نگار بودند مال سه چهار سال پیش که یادم بود توی آن‌ها مطلب نوشته بودم و یادم نبود چه مطلبی. تویش گشتیم و مطالبم را پیدا کردم که صاحب قبلی مجله‌ها، زیر تقریبا تمام سطور این مقاله‌ها، یا خودکار خط کشیده بود. راست‌اش مطالب خوبی نبودند و حاضر نیستم دیگر شبیه آن‌ها بنویسم. اما به هر حال، تجربه جالبی بود: یک لحظه احساس کردم از نزدیک، که در این سال‌‌ها مقاله‌هایی نوشته‌ام و این مقاله‌ها را سال‌ها قبل کسانی با دقت خوانده‌اند. بعد یاد نیل پستمن افتادم که یک بار از گروهی نوشته بود که از خودشان و عقایدشان هیچ اثری باقی نمی‌گذاشتند، چون می‌ترسیدند بعدا عقیده‌شان عوض شود و ضبط و مکتوب و محفوظ شدن آن عقیده‌های قدیمی، چیز اشتباهی را در دنیای ما باقی بگذارد. فعلا که عقیده‌ام عوض نشده، ولی وقتی این مقاله‌‌های قدیمی و علامت‌گذاری‌های دور و برش را دیدم، کمی ترسیدم. عذاب وجدان گرفتم و بعد هم که خوشحال شدم... که آقا یا خانم خواننده، ته ته‌اش همه این یادداشت‌ها و مقاله‌ها را انداخته دور!

    خاطره قیچی

    این طور نیست که هر صحنه‌ای، هرعکسی، هر ماجرایی، هر رفیقی، هر فیلمی، برای همه عمر آدم باشد. می‌آیند و می‌روند و در دوره‌ای تمام زندگی آدم می‌شوند، و بعد که آدم به بهانه‌ای یادشان می‌افتد، حیرت می‌کند که چطور چنین ماجرایی، چنین آدمی، چنین اثری بوده که دیگر یادش نیست.
    امروز هم نمی‌دانم چی شد که یاد ادوارد دست قیچی تیم برتون افتادم. داستان آدم عجیب‌الخلقه‌ای که جای دست‌، قیچی دارد. پس به تنهایی عادت کرده که وارد یک شهر کوچک می‌شود و مردم دیوانه‌اش می‌کنند. تنهایی و تفاوت از او یک هنرمند ساخته، اما جماعت درک‌اش نمی‌کنند. هر کسی می‌خواهد بهره خودش را از قیچی و دست‌های ادوارد ببرد. تا این که ادوارد عاشق می‌شود. بعد یک روز که برف می‌آید، ادوارد شروع می‌کند از یک توده برف، مجسمه دختر را ساختن. دختر ناگهان متوجه می‌شود و زیر بارش براده‌های برف ناشی از حرکت قیچی‌های ادوارد، به وجد می‌آید.
    یادم هست که اولین باری که این صحنه را دیدم، همه زندگی‌ام شد. صورت وینونا رایدر و جانی دپ و پرداخت خوب صحنه و موسیقی دنی الفمن به کنار، آن چه اهمیت داشت؛ شکل زندگی ادوارد بود که آن را کنایه‌ای می‌گرفتیم از زندگی یک هنرمند، که از کمبودها و توانایی و عشق‌اش برای خلق یک اثر هنری استفاده می‌کرد، بی این که متوجه باشد. حواس‌تان هست؟ بی این که متوجه باشد. بعد آن عشق و لحظه و عمر می‌رفت پی کارش، اما آن مجسمه ( از برف ) باقی می‌ماند.
    امروز که به بهانه‌ای یاد این صحنه از فیلم افتادم، بهتم‌ زد که چطور چیزی که این قدر برایم مهم بوده... و حالا مدتی شده که اصلا یادش هم نیفتاده‌ام. ( این هم به افتخار جایزه دیروز استاد به خاطر کاگردانی سوئینی تاد ).

    آلودگی

    راستی رفقا. در این زمینه کمی بی تجربه ام. محسن آزرم عزیز نشان ام داد که در یکی از وبلاگ ها، بحثی راه افتاده درباره سینمای ما و شخص من، که دزدیم و از این حرف ها، چون مطلب یکی دیگر را به عنوان کامنت یک نفر دیگر چاپ کرده ایم. خب، ما باید از کجا می دانستیم که طرف متن یکی دیگر را به اسم خودش فرستاده؟ بعد یک نفر از طرف من به معترضان جواب نسبتا بی ادبانه ای داده بود و آن ها هم کلی از این جواب نتیجه گیری کرده بودند و از این حرف ها. توهین ها و انتقادها ادامه داشت و من از همه جا بی خبر این جا نشسته. یاد منتقد و نویسنده جاافتاده ای افتادم که این روزها دوره افتاده و پشت سرم حرف می زند که نقدهایم را از اینترنت می دزدم و ماشین ام را کیمیایی برایم خریده و مستند آقای کیمیایی اصلا مال خودم نیست و ... علی معلم عزیز می گفت این کارها را می کنند که بخشی از ذهن آدم را اشغال کنند و از کار بیندازند اش. رفیق ما تا بیخ راست می گفت... پس بی خیال این حرف ها، منتظر باشید که به زودی عرضه DVD آقای کیمیایی شروع می شود و پرونده مایکل مور و سیمپسون ها و پرواز بر فراز آشیانه فاخته در راه هست. یادداشت ها و مقاله ها را هم که لابد می بینید. از جمله مقاله ای درباره فیلم گاو ( که چرا طرفدارش نیستم در شهروند این شماره و ضد مرگ مجله فیلم و دو مطلب درباره جشنواره شوق انگیز فیلم کوتاه امسال و یک جوابیه که حالا آن را لو نمی دهم. )

    بعدالتحریر: حواس تان به پرونده اتوبوس شب هم باشد که حنانه سلطانی و باقی برو بچه های کافه زحمت اش را کشیده اند. و این تازه آغاز راه تولیدات تصویری و نوشتاری کافه ماست.
    بعدالتحریر 2: همین حالا دوباره یک نگاهی انداختم و دیدم جرج کلونی هم برای مایکل کلایتون، برنده جایزه بهترین بازیگر مرد شده. دیگر واقعا جمع مان جمع شده است ها...


    شما هم بنويسيد (97)...



    جمعه 9 آذر 1386 - 17:6

    دنزل واشنگتن در گنگستر آمریکایی را از دست ندهید؛ نامزدی اسکار که روی شاخ‌اش است

    لینک این مطلب

    شما هم بنويسيد (85)...

    قبلی فقط یک آگهی بود و حالا داریم دوباره استارت می‌زنیم. فعلا قطعه Sacrifice Soul ( اسم را دارید؟ ) از سانتانا در ساوندترک زودیاک ( که تا به این جا بین فیلم‌هایی که دیده‌ام، بهترین سال 2007 بوده با اختلاف ) را گوش کنید تا برویم سراغ یادداشت‌های این دفعه...

    تست خودشناسی

    می خواهم یک دانه تست شخصیت شناسی پیشنهاد کنم. چیزهای مختلفی را که دوست دارید، پیگیری کنید. اگر به همدیگر رسیدند، بدانید که راه را درست رفته اید. حالا بیش تر توضیح می دهم. مثلا داشتیم یک گفت و گو با تارانتینو را ترجمه می کردیم. ازش پرسیده بودند فیلمسازهای مورد علاقه ات کدام ها هستند؟ اسم ده نفر را برده بود که کارگردان مورد علاقه من هم بودند. خب، شما هم تارانتینو را دوست دارید و هم آن ده نفر را. پس حداقل خیال تان راحت است که به خودتان دروغ نگفته اید. یا مثلا دادم یکی از بچه ها فیلم آپارتمان بیلی وایلدر را ببیند حال اش خوب شود. عاشق این فیلم که شد، گفتم فارست گامپ را هم ببیند. بعد توی گفت و گوی وایلدر ( کارگردان آپارتمان ) با کامرون کرو، دیدم وایلدر گفته بین فیلم های جدید، فارست گامپ را دوست دارد. بفرما... یا مثلا شما ترانه Free Bird از گروه لینرد اسکینرد را دوست دارید، فیلم الیزابت تاون را هم دوست دارید، و بعد می بینید که برای اجرا در نقطه اوج این فیلم، این ترانه را انتخاب کرده اند. راستی، همین الان پیش آمد؛ کارگردان الیزابت تاون، کامرون کرو است که همان آقایی است که چند خط پیش گفتم با بیلی وایلدر گفت و گو کرده و ستایش اش کرده و وایلدر کارگردان مورد علاقه اش به حساب می آید. یا اصلا چرا راه دور برویم. همین ماجرای ضد مرگ تارانتینو که با کووالسکی و مرز ناپدید شدن پیوند می‌خورد. فیلمی که بخشی از عمر و نفس‌ام بود و حالا می‌بینم که تارانتینو هم دوست‌اش دارد. می بینید که چیزهای خوب به هم می پیوندند و رشته های شان به هم می رسد. ( یادم هست وقتی وحید گفت و گوی تارانتینو را برای پرونده پالپ فیکشن‌ام در مجله فیلم ترجمه می‌کرد، وسط‌اش زنگ زد و گفت: هورا، همه کارگردان‌های محبوب استاد، فیلمسازهای محبوب خود ما هم هستند. ) پس خودتان را این طوری امتحان کنید. ببینید چیزهایی که دوست دارید، جایی به هم می رسند یا نه. بعد خیال تان راحت باشد که با خودتان روراستید، که سلیقه خوب یا بدتان، واقعی است نه قلابی.

    هم واقع بین، هم خودبین

    بین اغلب چیزهایی که در همان یکی دو جلسه هم نشینی، از ناصر تهماسب، مدیر دوبلاژ و دوبلور معروف یاد گرفتم، تعادل برقرار کردن بین دو ویژگی خاص رفتار آدمی بود. این که کجا خودت را دست کم نگیری و در عوض، کجا زیادی خودت را تحویل نگیری.
    حرفی که تهماسب می زد و امیدوارم بتوانم در زندگی به کارش ببندم، این بود که هیچ وقت دنیا را از زاویه دید محدود و در اقلیت هواداران و همفکران خودت نبین. می گفت اگر رفتیم سر کوچه و یک دانه تاکسی سوارمان کرد؟! نمی کنند دیگر. این از فروتنی نیست. این درک واقعیت است. چند نفر مطالب مان را می خوانند؟ چند نفر به صدای مان گوش می دهند؟ تازه گیرم تعدادشان زیاد باشد، این حرف ها چه بخشی از زندگی شان را اشغال می کند؟ پس حد و حدود خودمان را بدانیم و متوهم نشویم.
    اما چنین تصوری از دنیا و اطراف مان، با فروتنی های دروغین فرق دارد. کاری را که بلدیم باید به آن افتخار کنیم. چند شب پیش در تلویزیون، از همین آقای تهماسب که حرف های بالا را زد، درباره دوبله جک نیکلسون پرسیدند و تهماسب گفت: خودم خیلی خوب جایش حرف می زنم! تهماسب حق داشت. صدا و لحن او برای نیکلسون عالی است. پس چه دلیل دارد کتمان اش کند؟ این همان جایی است که باید خودش را تحویل بگیرد و قدر خودش را بداند. تعادل برقرار کردن بین این دو وجه ظاهرا متضاد را، گفتم که، از ناصر تهماسب آموختم.

    اهمیت ظاهر

    از ناصر تهماسب گفتم و نکته ای که از او آموخته بودم. حالا می خواهم به یک مورد دیگر اشاره کنم. نکته ای که در تنها گفت و گوی چاپ شده ام با او، درباره اش صحبت کردیم: اهمیت ظاهر. به نظرم همیشه ظاهر را در برابر باطن دست کم گرفته ایم. این که ظاهر هر چیز، ارزش و اهمیت و عمق خودش را دارد. این که ظاهر هر چیز، اتفاقا بیان گر خیلی چیزهاست. به ظاهر چیزها درست نگریستن و اهمیت دادن، گاهی مرحله بعد از توجه به باطن شان است، و نه مرحله قبل از آن. به کار خودم رجوع کنم؛ نقد هنری. همیشه سراغ آن چه که اسم اش را گذاشته ایم « لایه های زیرین اثر » رفته ایم. سراغ آن چه که در زیر پنهان است، و همیشه این توهم را داشته ایم که آن چه نادیدنی است، همواره ارزش بیش تری دارد. ( به قول پالین کیل، چرا باید این جوری فکر کنیم؟ ) اما همیشه که این طور نیست. به نظرم اتفاقا چون گاهی وقت ها، مواجهه مستقیم و بی واسطه با یک عنصر زیبا، کاری است سخت و وصف ناشدنی، می رویم سراغ آن چه که دیده نمی شود. این بحث طولانی و پیچیده ای است، اما اجازه بدهید یک نکته دیگر هم بگویم. این حرف ها دلیل نمی شود که درک ظاهر از درک باطن ساده تر باشد. اتفاقا کار سخت تری است. ظاهر چیز زیبا را درک کردن، کار ساده ای نیست. روزی روزگاری ژان پیر ملویل بزرگ، فیلمسازی که در کادر بی همتای اثرش، جهانی را به تمام معنی کلمه « خلق » می کرد، از روزگار کودکی اش نقل کرد. وقتی به عتیقه فروشی عمویش رفته بود و عمویش دو تا صندلی به اش نشان داد و از ژان پیر پرسید این جا دو تا صندلی هست، عین هم. یکی مال لویی مثلا شانزدهم، و یکی مشابه اش. کدام یکی اصل است؟ و استاد کوچولوی ما جواب داد: این یکی. و عمویش گفت: ذوق و درک چیز زیبا در خانواده ما ارثی است و ظاهرا به تو هم رسیده برادر زاده عزیز...

    فرهنگ ورزشگاه

    دیروز داشت ورزشگاه های برزیل را در تلویزیون نشان می داد. همه جور آدمی آن جا بودند و داشتند تیم فوتبال مورد علاقه شان را تشویق می کردند. از جوان های یلخی، تا پیرمردهایی با کت و شلوار و کراوات و خانم های مسن. جایی برای نشستن شان وجود داشت و نور کافی و سرویس مناسب. ضمن این که امکان تهیه بلیت مسابقه های تیم محبوب شان از قبل مهیا بود. آدم ها از هر طبقه و سنی فریاد می زدند. در زندگی روزمره تکراری بی هیجان شان، برای ساعتی هم که شده، شکافی ایجاد می کردند و به خانه برمی گشتند. این یعنی فرهنگ درست کاری را داشتن.
    این جا اما با بدبختی و از روی شانس و اقبال بلیت تهیه می کنیم. این که بلیت گیر بیاید یا نه، یک مسئله غیر قابل پیش بینی است. پس تا آخرین لحظه همه چیز روی هواست. بعد معلوم نیست جای پارک گیرمان بیاید. آن وقت تازه باید برویم ببینیم کجای ورزشگاه می شود نشست. لباس مرتب و تمیز پوشیدن هم که شوخی است. انگشت نمایت می کند. فروشگاه و سرویس مناسب هم که اصلا حرف اش را نزن. اغلب سکوها سیمانی است و همنشین های مان، کسانی که چنین شرایط سختی را برای ورود به ورزشگاه تاب می آورند. این چنین برخوردها و شرایطی، به فرهنگ خاص خودش شکل می دهد. بعد می گویند چرا جماعت روی سکوهای سرد یا گرم سیمانی می نشینند و فحش ناجور به داور می دهند یا شیشه های اتوبوس ها را می شکنند.
    نکته مهم: فرهنگ و شرایط مناسب، به هیچ عنوان به معنی پاستوریزه بودن نیست. در آن شرایط شاید بهتر بتوانیم با فریادهای رعدآسا، تیم محبوب مان را تشویق کنیم!

     36 سالگی

    شخصا اعلام پشیمانی می کنم. در خبرها آمده که متوسط سن از خانه پدری خارج شدن پسرهای ایتالیایی 36 سالگی است. زنده باد. به نظرم ما اشتباه کردیم. رابطه ای که یک پسر با پدر و مادرش می تواند در این سن برقرار کند، در هیچ سن و سال دیگری نمی تواند. ضمن این که از خانه و خانواده، تا وقتی مجبور نشده ای نباید جدا شوی. شخصا از دیدن این آدم های چهل ساله لوس بدم نمی آید. این پیر پسرها معمولا خیلی بامزه و زیادی خونسردند. خودشان را خسته مسئولیت ها نمی کنند. آدم ها جذب شان می شوند چون تن به مسیر معمول پر از مسئولیت بقیه آدم ها نداده اند. ضمن این که این امکان، همیشه برای شان فراهم است که باقی جماعت را دست بیندازند. این جور آدم ها معمولا فرصت پیدا می کنند که سراغ شعر و موسیقی و وصف یار بروند و از این جور امکانات برای مجلس آرایی استفاده کنند. پدر و به خصوص مادر هم تا وقتی زنده اند، قربان صدقه شان می روند. البته تا وقتی زنده اند، و این درست پایان عیش است...
    داریوش مهرجویی بزرگ که همیشه بی این که به روی خودش بیاورد، خوب و تمیز به جماعت ایرانی نگاه می کند، مشابه چنین آدمی را در فیلم لیلا ساخته که نقش اش را محمدرضا شریفی نیا بازی می کند. بروید و فیلم را ببینید تا دست تان بیاید درباره چه جور شخصیت هایی حرف می زنم.
    ای داد بی‌داد... باز من حرف زدم شما یاد جرج کلونی افتادید؟

    بعدالتحریر: به بخش سینمای جهان سایت سر بزنید که چیزهای جالبی درش پیدا می‌شود. بعضی از رفقای این جا؛ کمک می‌کنند. از جمله نقد مهتاب ساوجی را بخوانید بر زندگی دیگران که فکر کنم از صبح شنبه روی سایت باشد.




    شما هم بنويسيد (85)...



    چهارشنبه 7 آذر 1386 - 3:10

    این صرفا یک آگهی است. اگر دنبال « روزنوشت » آمده‌اید، بعدا مراجعه کنید / انجمن شاعران مرده

    لینک این مطلب

    شما هم بنويسيد (41)...

    اگر خدا بخواهد و احتمالا، از آغاز زمستان و روز اول دی‌ماه، در سری برنامه‌های یک فیلم و یک فیلمساز موسسه کارنامه ( که اعلان‌اش صفحه اول سایت هم هست ) یک سری کلاس خواهم داشت درباره برادران کوئن. باقی برنامه‌های این مجموعه از این قرارند: امیر پوریا درباره وودی آلن کلاس گذاشته است. باید با امیر آشنا باشید و در طول بیست و چهار ساعت، سر هر اتفاقی یکی از دیالوگ‌های آنی‌ هال را برای‌تان رو کند که بفهمید چرا آلن را به عنوان موضوع دوره‌اش انتخاب کرده است. نیما حسنی‌نسب هم که قرار است درباره دنیای مارتین اسکورسیزی حرف بزند که 12 جلسه هم برایش کم است. نیما اما حکما می‌تواند جمع و جورش کند. حسین معززی‌نیا هم که به‌اش حسودی‌ام می‌شود و کوئنتین تارانتینو را برداشته. می‌گویند یک بار و در چنین دوره‌هایی، فقط درباره پالپ فیکشن حرف زده! درباره کل آثار تارانتینو بخواهد حرف بزند، معلوم است چه عیشی می‌کند.
    اما درباره برادران کوئن، خدمت شما عرض شود که دنیای یله و غریب آن‌ها، دنیایی که یک جور بلاهت جذاب را در برابر کل دستاوردهای تمدن عاقل قرار می دهد و پیروزشان می‌کند و در عین حال شکست‌شان می‌دهد، فرصت خیلی خوبی برای گفت و گو درباره سینما فراهم می‌کند. آن‌ها هم دنیای به شدت یکه و شخصی خودشان را دارند و هم به شکل و شیوه عمیقی، متاثر از تاریخ سینما و حال و هوای سیاسی و اجتماعی و فلسفی دورانی که در آن زندگی می‌کنند، به نظر می‌رسند. می‌شود به فیلم‌های برادران کوئن نگاه کرد و درباره دنیا، تاریخ و ژانرهای سینما و از آن مهم‌تر جهان شخصی خود مولف‌شان حرف زد. جهان بازیگوش شیطان غمگین بدبین خوش‌بین سرحال افسرده گیج منزوی شاد بلاهت‌بار هوشمندانه کوئنی. به نظرم آن‌ها این فرصت را به ما می‌دهند تا برای چند جلسه هم که شده، کلاس مورد علاقه خودم را برگزار کنم. کلاسی که همیشه آرزویش را داشتم: یک کلاس درس در مایه‌های کلاسی که رابین ویلیامز در انجمن شاعران مرده داشت!!! رابرت رودریگوئز یک بار از کوئنتین تارانتینو تعریف می‌کرد، وقتی برای گفتن جمله بعدی‌اش، می‌رود روی میز...

    ادامه آگهی: هنوز مطمئن نیستم کلاس‌ها برای آغاز زمستان برنامه‌ریزی شده باشد. اما و به هر حال با این جا تماس بگیرید. نشانی موسسه کارنامه: خیابان ظفر - بین نفت و مدرس - خیابان فرید افشار - کوچه نور - پلاک 24 تلفن: 22273917 و  22273918


    شما هم بنويسيد (41)...

    |< <  4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 > >|






    خبرهای سینمای ما را در صندوق پستی خود دریافت کنید.
    پست الکترونيکی (Email):

    mobile view
    ...اگر از تلفن همراه استفاده می‌کنید
    بازديد امروز: 24583
    بازديد ديروز: 98096
    متوسط بازديد هفته گذشته: 247158
    بیشترین بازدید در روز ‌یکشنبه 23 بهمن 1390 : 1490465
    مجموع بازديدها: 400719924



    cinemaema web awards



    Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
    استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
    کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

    مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

     




    close cinemaema.com عکس روز دیالوگ روز تبلیغات